من و هزار توهای ذهنم

ساخت وبلاگ
رفتم و زحمت بیگانگی از کوی تو بردمآشنای تو دلم بود و به دست تو سپردم اشک دامان مرا گیرد و در پای من افتدکه دل خون شده را هم ز چه همراه نبردم شرمم از آینه ی روی تو می آید اگر نهآتش آه به دل هست نگویی که فسردم تو چو پروانه ام آتش بزن ای شمع و بسوزانمن بی دل نتوانم که به گرد تو نگردم می برندت دگران دست به دست ای گل رعناحیف من بلبل خوش خوان که همه خار تو خوردم تو غزالم نشدی رام که شعر خوشت آرمغزلم قصه ی دردست که پرورده ی دردم خون من ریخت به افسونگری و قاتل جان شدسایه آن را که طبیب دل بیمار شمردم   من و هزار توهای ذهنم...
ما را در سایت من و هزار توهای ذهنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhezartoyezehna بازدید : 67 تاريخ : يکشنبه 25 مهر 1395 ساعت: 12:16

( و... ) خدا نخواست که من اهلِ ناکجا باشماجازه داد فقط اهلی شما باشم وَ -ماجرای من و تو - به عشق فرجامیدوَ - عشق خواست که من مردِ ماجرا باشم وَ - من - تورا - بدلیل آرمان خود کردمکه بی دلیل - مباد - آرمانگرا باشم چرا ؟ - مپرس ! که سرمشقِ عاشقی ست - سکوتمخواه - پاسخِ گنگی - براین « چرا » باشم سرودمت، بهمان باوری که در من بود وَ - شعر - حنجره ام شدکه خوش صدا باشم وَ - خواندمت که قشنگ است - روز و شب ازتوبخوانم و نگران-نخوانده ها باشم خدا نخواست ! چه بهتر ! تو خواستی از من که خوش قریحه ترین - بنده ی خدا باشم . من و هزار توهای ذهنم...
ما را در سایت من و هزار توهای ذهنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhezartoyezehna بازدید : 84 تاريخ : شنبه 17 مهر 1395 ساعت: 17:45

باید کسی را پیدا کنم
دوستم داشته باشد
آنقدر
که یکی از این شبهای لعنتی
آغوشش را برای من و یک دنیا خستگی بگشاید
هیچ نگوید...
هیچ نپرسد...

 

من و هزار توهای ذهنم...
ما را در سایت من و هزار توهای ذهنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhezartoyezehna بازدید : 84 تاريخ : شنبه 17 مهر 1395 ساعت: 0:11

گاهی همینطور که نشسته امفکر میکنم تو با آن چشم هاچه کسی را نگاه میکنی!یا...اصلا کیست که در چشمهای آبی ات غرق میشود این روزها؟بعد که میبینم ناراحتم میکند این فکرهابلند میشوم از پنجره به خیابان نگاه میکنم وبا خود میگویم؛چشمهایش به درک!با لبهایش چه کار میکند؟فقط صدا میزند! نه؟نکند...کلافه میشوماز دلتنگیاز حسادتدست میبرم به شعرراستیتوی لعنتی چقدر شعر به من بدهکاری که قرار بود معشوقه شان باشی! من و هزار توهای ذهنم...
ما را در سایت من و هزار توهای ذهنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhezartoyezehna بازدید : 75 تاريخ : جمعه 16 مهر 1395 ساعت: 7:23

نه از خودم فرار کرده ام
نه از شما
به جستجوی کسی رفته ام که
مثل هیچ کس نیست 
نگران نباشید
یا با او

باز می گردم
یا او
بازم می گرداند
تا مثل شما زندگی کنم.

من و هزار توهای ذهنم...
ما را در سایت من و هزار توهای ذهنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhezartoyezehna بازدید : 72 تاريخ : چهارشنبه 14 مهر 1395 ساعت: 0:28

بی هیچ نام
می آیی
اما تمام نام های جهان باتوست
وقت غروب نامت
دلتنگی ست
وقتی شبانه چون روحی عریان می آیی
نام تو وسوسه است
زیر درخت سیب نامت
حوا ست
و چون به ناگزیر
با اولین نفس که سحر می زند
می گریزی
نام گریزناکت
رویاست...

من و هزار توهای ذهنم...
ما را در سایت من و هزار توهای ذهنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhezartoyezehna بازدید : 63 تاريخ : دوشنبه 12 مهر 1395 ساعت: 6:28

به بغض نترکیده غروب دریا...به روزهای خالی...به مادران حسرت... به تنهایی عمیق من و غریب تو.... حالا... امروز و امشب آوایی از دور می آید آوایی از دوردست ها آوای لای لای مادرانی پای زجه های فرزندانی در گهواره که در تقدیرشان  عشق حرفیست از سکوت و جهان روایتیست از رنج خوب بودنشان در تونل وحشت زمان ب سوی  افسانه ای از تولدی دوباره در جهانی دیگر ب امید شکستن جاودانگی سکوت...! من و هزار توهای ذهنم...
ما را در سایت من و هزار توهای ذهنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhezartoyezehna بازدید : 73 تاريخ : يکشنبه 11 مهر 1395 ساعت: 2:21

به باران روز گرم اردیبهشتی وقتی هوا گرم است وقتی گرما شرجی زده است وقتی زمین شسته شده  وقتی خورشید گم شده وقتی شیشه ماشین دست به دامان برف پاک کن شده یعنی باران می بارد یعنی باران با باورت بازی می کند یعنی باران با شوخی اش ناز می کند یعنی باران شوخ و شنگ شده یعنی خنده پنهانی باران پیدا شده یعنی باران.... یعنی حتا ابرهای سنگین بار  یک روز گرم اردیبهشتی بارداری بار باران را می توانند ببارند و من سنگینی بار تو را نه! من و هزار توهای ذهنم...
ما را در سایت من و هزار توهای ذهنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhezartoyezehna بازدید : 84 تاريخ : يکشنبه 11 مهر 1395 ساعت: 2:20

میدانی؟

عشق هزار و یک درد می آورد

اما

هزار و یک دانستن تو را چه سود؟

آنگاه ک یکی، نه از هزار

ک از هزاران سخن ها دارد

و آن اینکه:تو...

نیستی!

من و هزار توهای ذهنم...
ما را در سایت من و هزار توهای ذهنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhezartoyezehna بازدید : 44 تاريخ : يکشنبه 11 مهر 1395 ساعت: 2:20

تو...

انتهای جاده ای هستی

که من 

نرسیده ام 

من و هزار توهای ذهنم...
ما را در سایت من و هزار توهای ذهنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhezartoyezehna بازدید : 65 تاريخ : يکشنبه 11 مهر 1395 ساعت: 2:20

تو مثل نیمه ی مانده ماه

که طلوع خورشید را

با درخششی ساده

در سپیده شرمسار 

روشنایی اش می کند

تاریکی های جهان را

شرمسار

حضور ساده ات می کنی

من و هزار توهای ذهنم...
ما را در سایت من و هزار توهای ذهنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhezartoyezehna بازدید : 71 تاريخ : يکشنبه 11 مهر 1395 ساعت: 2:20

لعنت...

لعنت ابدی ب لحظه ای 

که واژه های شعرم بخشکد

به این لحظه

همین لحظه

که شعور شعرم را به پای

این...

آن...

و او...

می سوزانید

من و هزار توهای ذهنم...
ما را در سایت من و هزار توهای ذهنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhezartoyezehna بازدید : 56 تاريخ : يکشنبه 11 مهر 1395 ساعت: 2:20

حالا خیال من پر از رازقی تر است حالا تو هی بگو خیال مرا خط میزنی رازقی پر پر میکنی تو هی بگو آب و آفتاب و آینه را خط میزنی تو هی بگو باغ و باغچه و باد را خط می زنی تو هی بگو راه را ، رازقی را جهان مرا خط می زنی من اما... من اما از همه خط خطی ها خطی خوش از سرنوشت  برایت می کشم حالا اگر باز هم  دستت می رود خط بکش به خیال  من... حالا خیال من پر از خط خطی های تو است من و هزار توهای ذهنم...
ما را در سایت من و هزار توهای ذهنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhezartoyezehna بازدید : 44 تاريخ : يکشنبه 11 مهر 1395 ساعت: 2:20

حرف هایت عطر رازقی ست در هنگام نوشیدن چای بعد از ظهر حرف هایت پایان دل تنگی ست،دل آشوبه دل نگرانی،پایان یاس ابتدای آرامش است حرف هایت لالایی مادرانه دوران گهوارگی ست حرف هایت طعم شیرین شادیست حرف هایت بوی باران می دهد حرف هایت دالانی از درخشش در انتهای تاریکی ست حرف هایت سردی گوارای آتش جهنم جهان است حرف هایت نشانه ای از حضور خداست حرف هایت...حرف هایت... حرف هایت... و من بی حرف هایت چونان کرولالی می مانم که تنها تصویرهای متحرک مرده ی جهان را می بیند گویی بی حرف هایت  جهان از هر صدایی خالیست من و هزار توهای ذهنم...
ما را در سایت من و هزار توهای ذهنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhezartoyezehna بازدید : 83 تاريخ : يکشنبه 11 مهر 1395 ساعت: 2:20

شاهرگ های زندگی بی تو

چیزی کم می آورد

چیزی شبیه یک 

جریان خون

من و هزار توهای ذهنم...
ما را در سایت من و هزار توهای ذهنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhezartoyezehna بازدید : 71 تاريخ : يکشنبه 11 مهر 1395 ساعت: 2:20

بُرج ویرانم غبار خویش افشان کرده امتا به پرواز آیم از خود جسم را جان کرده ام غنچه ی سربسته ی رازم بهارم در پی استصد شکفتن گل درون خویش پنهان کرده ام چون نسیمی در هوای عطر یک نرگس نگاهسال ها مجموعه ی گل را پریشان کرده ام کرده ام طی صد بیابان را به شوق یک جنونمن ازین دیوانه بازی ها فراوان کرده ام بسته ام بر مردمک ها نقشی از تعلیق راتا هزار آیینه را در خویش حیران کرده ام حاصلش تکرار من تا بی نهایت بوده استاین تقابل ها که با آیینه چشمان کرده ام من که با پرهیز یوسف صبر ایوبیّم نیستعذرخواهم را هم آن چاک گریبان کرده ام چون هوای نوبهاری در خزانِ خویش همبا تو گاهی من و هزار توهای ذهنم...
ما را در سایت من و هزار توهای ذهنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhezartoyezehna بازدید : 67 تاريخ : يکشنبه 11 مهر 1395 ساعت: 2:20